من که دوستیهایم را دوست دارم
و بعضی از دوستیهایم را دوستتر دارم
گاهی خودم را فراموش میکنم
و بیدعوت به جای دوستانم زندگی میکنم
نفس میکشم
و حتی گاهی
درد هم میکشم
و وقتی به کالبد خودم باز میگردم
از خودم بیگانه ام
حس میکنم چیزی
در جائی جا به جا شده
کنده شده
…
دنبالش نمیگردم
دنبالش گشتن همان
و
با او یکی شدن
همان
…
«دوستی همین است
اگر برایت درد-آور است
هیچ وقت دوست نشو»
و این چیزیست که بارها خطاب به خودم
بلند بلند
و گاهی از ترس که به دیوانگیام اطمینان پیدا نکنند- آهسته آهسته گفتهام
بين خواسته هاي معقول و دست يافتني و خواسته هاي غير معقول و دست نيافتني خود تفاوت بگذاريد، انرژي و وقت خود را صرف كارهايي كنيد كه قادر به انجام آنها هستيد
مي خواهم برايت بهترين دوستي باشم كه تاكنون داشته اي.
مي خواهم كه گوش جان به سخنانت بسپارم؛
حتي اگر در مشكلات خود غرق شده باشم،
آن گونه كه هيچ كس تاكنون چنين نكرده.
مي خواهم تا هر زمان كه مرا طلبيدي در كنارت باشم،
نه اكنون، بلكه هر زمان كه خودت مي خواهي.
مي خواهم رفيق شفيقت باشم، مي خواهم تو را به اوج برسانم.
خواه توانش را داشته باشم، خواه از انجام آن ناتوان باشم.
مي خواهم به گونه اي با تو رفتار كنم كه گويي اولين روز تولد توست
نه آن روز خاص، كه تمام روزهاي سال.
به حرف هايت گوش خواهم داد.
نصيحتت مي كنم.
هم بازي ات مي شوم.
گاهي اوقات مي گذارم كه برنده شوي.
در كنارت مي مانم.
در آن زمان كه آهنگ نبرد كني،
در كشاكش مبارزه با زندگي
برايت دعا مي كنم.
مي خواهم برايت بهترين دوستي باشم
كه تاكنون داشته اي.
امروز، فردا و فرداهاي ديگر
تا آخرين لحظه حياتم
نمی پرسی چرا ؟
زيرا تو نيز برايم بهترين دوستي هستي كه تاكنون داشته ام