عشق
جمعه, 22 جولای 2011ما باید که پرواز کنیم چون دو خط موازی …؛
با هم،
که به هم نمی پیوندند…؛
که نیز از یکدیگر دور نمی شوند…؛
و عشق، همین است…!!
ما باید که پرواز کنیم چون دو خط موازی …؛
با هم،
که به هم نمی پیوندند…؛
که نیز از یکدیگر دور نمی شوند…؛
و عشق، همین است…!!
اگربا گریه دریایی بسازم
اگرباخنده رویایی بسازم
اگرخنده شود درمن فراموش
اگرگریه شودبامن هم آغوش
توراهرگز نخواهم کرد فراموش
وقتی تو با من نیستی از من چه می ماند
از من جز این هر لحظه فرسودن چه می ماند
از من چه می ماند جز این تکرار پی در پی
تکرار من در من مگر از من چه می ماند
غیر از خیالی خسته از تکرار تنهایی
غیر از غباری در لباس تن چه می ماند
از روزهای دیر بی فردا چه می آید
از لحظه های رفته ی روشن جه می ماند
از من اگر کوهم اگر خورشید اگر دریا
بی تو میان قاب پیراهن چه می ماند
بی تو چه فرقی می کند دنیای تنها را
غیر از غبار و آدم و آهن چه می ماند
آسمان را بنگر که هنوز، بعد صدها شب و روز
مثل آن روز نخست
گرم و آبی و پر از مهر به ما می خندد
یا زمین را، که دلش از سردی شب های خزان
نه شکست و نه گرفت
بلکه از عاطفه لبریز شد و
نفسی از سر امید کشید
و در آغاز بهار دشتی از یاس سپید
زیر پاهامان ریخت
تا بگوید که هنوز پر امنیت احساس خداست
ماه من غصه چرا؟
تو مرا داری و من هر شب و روز،
آرزویم همه خوشبختی توست
ماه من دل به غم دادن و از یاس سخن ها گفتن
کار آنهایی نیست که خدا را دارند …
ماه من غم و اندوه اگر روزی هم مثل باران بارید
یا دل شیشه ای ات، از لب پنجره عشق،
زمین خورد و شکست
با نگاهت به خدا چتر شادی وا کن
و بگو با دل خود که خدا هست، خدا هست!
او همانی است که در تارترین لحظه شب
راه نورانی امید نشانم می داد
او همانی است که هر لحظه دلش می خواهد
همه زندگی ام، غرق شادی باشد
ماه من غصه اگر هست بگو تا باشد
معنی خوشبختی، بودن اندوه است
این همه غصه و غم، این همه شادی و شور
چه بخواهی و چه نه، میوه یک باغ اند
همه را با هم و با عشق بچین …
ولی از یاد مبر، پشت هر کوه بلند
سبزه زاری است پر از یاد خدا
و در آن باز کسی می خواند
که خدا هست، خدا هست …
و چرا غصه چرا؟
پروردگارا
من در توانگری ام ، ناتوان و تهیدستم
در داناییم ، جاهل و نادانم
در ندگی ام ، مقصر و شرمسار
تو را سپاس که عیبهایم را پوشاندی و لغزشهایم را برخلائق فاش نساختی
تو را شکر که دیدی و رسوا نکردی
که دانستی و چشم پوشی کردی
خدایا….. .
گر چه مستحق عقوبتم ، اما امیدوار رحمت و عطوفتم
باید زهرا را هم چیشد که تا به تلخ بودن آن یقین کنی
چی سخت است
بفهمی که ما نمیشود
ولی بازهم بخواهش
نفس است یا عشق
من در همین ماندم
حیرت از این نه نفس است ،
نه عشق
پس این چی است؟؟
دل تنگ
قلب گرفته
و احساس بارانی بودن؟؟؟؟